-
مرداب.........
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1386 01:05
میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر مونده یک مرداب پیر توی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدا داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم آرزو داشتم برم تا به دریا برسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر اما از بخت سیاه...
-
سه شنبه ۱۸/۰۲/۸۶
جمعه 21 اردیبهشتماه سال 1386 01:08
از صبح سه شنبه یه حسه خاصی داشتم ...حسی که غریب نبود ...می دونستم قراره یه اتفاقه تکراری بیفته...مثل همیشه....به هر بهونه ای که شد بعد از ظهر رفتم خونه ی عموم ...چون می دونستم می خواد بیاد خونه ی عمو م....چون پسر عموم گفت که می خواد بره خونه شون من هم به هوای رسوندن پسر عموم رفتم...ساعت ۸یا ۹ شب بود ...نزدیک به نیم...
-
کاشکی بودی ومیدیدی
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 00:16
کاشکی بودی ومیدیدی ذره ذره جون سپردم دوریت برام یه سمه قطره قطره هی میمردم کاشکی بودی نمیذاشتی که منو از من بگیرن کاشکی بودی نمیذاشتی گلای باغچه بمیرن آرزومه که یه روزی توی کلبه مون منو تو پای دل همدیگه پیر شیم فقط وفقط من وتو آرزومه هر دو باهم سقف کلبه مونو بسازیم زیر سقف آرزوها به همه مردم بنازیم کاش میشد منو بفهمی...
-
خدااا اندازه ی هزار سال باهات حرف دارم....
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 01:13
یعنی چه؟ خیلی جالبه!!!!! خدا آدم ها رو خلق می کنه که بیان رو زمین گناه کنن.... امروز یه بچه ی تازه به دنیا اومده رو دیدم پیش خودم گفتم شروع شد...اول بدبختی هاش شروع شد. زندگی کردن تو این دنیا کار آسونی نیست خیلی باید ملاحظه کار باشی که جزو خوب ها در بیای....خیلی سخته. خدای مهربونم این چه رسمیه که داری ؟! چرا این...
-
خداوندا خوارم کن اما مردم آزارم نکن
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 00:25
خداوندا اگر داشتن ذلیل داشتنم می کند ندارم کن خداوندا اگر کاشتن اسیر چیدنم می کند بیکارم کن خداوندا اگر اندیشه خیال یاران بر سرم اُفتاد بر سر دارم کن خداوندا اگر به لحظه ای غفلتی اُفتادم پیش از سقوط هشیارم کن خداوندا اگر رنج بیماران لحظه ای از دلم بیرون رفت ..... سخت و بی ترحم بیمارم کن ..... خداوندا خوارم کن اما مردم...
-
قصه ی مرغ عشق و شاپرک
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 23:57
زیر این طاق کبود , یکی بود یکی نبود مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود اون اسیر یک قفس شب و روزش بی نفس آ رزوهاش پر کشیدن بود و بس تا یه روز یه شاپرک نگاهشو گوشه ای دوخت چشمش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت زود پرید روی درخت رو قفس سَرَک کشید تو چشمِ مرغ اسیر غم دلتنگی رو دید, دیگه طاقت نیُوُرد, رفت توی قفس نشست تا...
-
ویلیام شکسپیر
شنبه 3 تیرماه سال 1385 00:46
زندگی را دوست دارم به شرط آن که: (ز)آن زندان نباشد (ن)آن ندامت نباشد (د)آن در ماندگی نباشد (گ) آن گورستان نباشد (ی)آن یاس نباشد اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم . ** ویلیام شکسپیر**
-
به چه قیمتی.....
شنبه 3 تیرماه سال 1385 00:35
به چه قیمتی دلم رو به نگاه تو سپردم .... چه فریب تازه ای از رسم کهنه ی تو خوردم ..... من چه ساده آرزوم رو گفتم اما نشنیدی.... تو صداقت دلم رو یا نخواستی یا ندیدی .... حیف از اولین ترانه این سکوت آخرینِ..... خواستن و نخواستنی نیست آخر قصه همینه.....